لمس خیال

وقتی درآغوشم بودچشمانش را بست نمیدانم از

 

احساس زیاد بود یا خودش رادرآغوش دیگری

 

تصورمیکرد...!

نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 16:15 توسط فاطمه | |

صدایم میزد : ‌”گلم” !
گلی بودم در باغچه ی دلش، اما…
او باغبان عاشقی نبود،
گاهی سر میزد و دل میبرد،
سالها بعددانستم که من تنها نبودم،او باغبان گل های زیادی بود!
برای همیشه به خدا واگذارش کردم


 
[ شنبه 8 تیر 1392 ] [ 05:47 ب.ظ ] [ مریم ]
نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 16:14 توسط فاطمه | |

نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 16:13 توسط فاطمه | |

خدایا


‏”تنها‏” نذار …



دلی رو که هیچکس



‏”دردش‏” رونمیفهمه
نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 16:12 توسط فاطمه | |

امروز شیطان شدی…دزدیدی……چشم های پسران را؛

فردایی زود…….شیطان می شوند هزاران چشم…میدزدند…دل همسرت را؛

حواست باشد بانو!

چیزی که عوض دارد گله ندارد!

نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 16:12 توسط فاطمه | |


نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 16:10 توسط فاطمه | |

این روزها

قلبم گهگاهی می ایستد

نفسم گهگاهی بالا نمی آید ...

خنده ام گهگاهی با گریه قاطی می شود

حتی گهگاهی فکر میکنم زنده نیستم دیگر ....

اما دلم نه گهگاهی.... که همیشه برای تو تنگ است

راستی تو خوبی ؟

این روزهایت چگونه است ؟
نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 16:9 توسط فاطمه | |

1

یکـــــــ گُل را تصـــــور کن !

 

2

گُلــی کـه با تمـــام ِ وجــــود می خواهــی اش …

3

دلت ضـعـف می رود بـرای شَهـدَش کـه کـامَت را شیـریـن کنـد …
عطـــرش کـه مستـت کنـد…

4

و زیبــــایی اش که صفــابخـش حیـــاتـت باشـد …
بنـد بنـدِ وجـــــودت می خـواهـد بچینـی اش …

5

ولـی …
از تـرس اینـکه مبــادا پـژمـرده اش کنی !
با حســـــرت از دور فـقـط تمــــاشـــایش می کنی …

6

چـون اگـر حتـی یکــــــ گلبــــرگ از گلبــــرگهایش کـــم شود !
هـرگـز خــودت را نخـواهـی بخشـیـد …. !

7

از ســـوی ِ دیگــــر …
فکـر دست های غریبه کـه هـر آن ممکن است گلترا بچینند دیـوانـه ات می کند !

8

جـز خـودت و خُـــدا کسـی نمی داند که جـــانت به جـــان ِ آن گُل بستــه است …
و تـو داری با ایـن تــرس روزهـا را به سختـی شَب می کنی …

.

.
 

.

!
 

11


 
نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 16:8 توسط فاطمه | |

وقتی

 

یه روز دیدی خودت اینجایی و دلت یه جای دیگه بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدی

 

طوری میشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق می تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن

 

همه چی با یک نگاه شروع میشه

 

این نگاه مثل نگاهای دیگه نیست ، یه چیزی داره که اونایی دیگه ندارن ...

 

محو زیبایی نگاهش میشی ، تا ابد تصویر نگاهش رو توی قلبت حبس می كنی ،

نه اصلا می زاریش توی یه صندوق ، درش رو هم قفل می كنی تا كسی بهش

 دست نزنه.

 

حتی وقتی با عشقت روی یه سكو می شینی و واسه ساعتهای متمادی باهاش

حرفی نمی زنی ، وقتی ازش دور میشی احساس می كنی قشنگترین گفتگوی

عمرت رو با كسی داری از دست میدی.

 

می بینی كار دل رو؟

 

شب می آی كه بخوابی مگه فكرش می زاره؟خلاصه بعد یه جنگ و

 

جدال طولانی با خودت چشات رو رو هم می زاری ولی همش از خواب میپری ...

 

از چیزی میترسی ...

 

صبح كه از خواب بیدار میشی نه می تونی چیزی بخوری نه می تونی كاری

 انجام بدی ، فقط و فقط اونه كه توی فكر و ذهنت قدم می زنه

 

به خودت می گی ای بابا از درس و زندگی افتادم آخه من چمه ؟

 

راه می افتی تو كوچه و خیابون هر جا كه میری هرچی كه می بینی فقط اونه ،

 گویا كه همه چی از بین رفته و فقط اون مونده

 

طوری بهش عادت می كنی كه اگه فقط یه روز نبینیش دنیا به آخر میرسه

 

وقتی با اونی مثل اینكه تو آسمونا سیر می كنی وقتی بهت نگاه می كنه گویا همه دنیا رو بهت میدن

 

گرچه عشق نه حرفی می زنه و نه نگاهی می كنه !

 

آخه خاصیت عشق همینه آدم رو عاشق می كنه و بعد ولش می كنه به امون خدا

 

وقتی باهاته همش سرش پائینه

 

تو دلت می گی تورو خدا فقط یه بار نیگام كن آخه دلم واسه اون چشای قشنگت یه ذره شده

 

دیگه از آن خودت نیستی

 

بدجوری بهش عادت كردی مگه نه ؟ یه روزی بهت میگه كه می خواد ببینتت

 

سراز پا نمی شناسی حتی نمیدونی چی كار كنی ...

 

فقط دلت شور میزنه آخه شب قبل خواب اونو دیدی...

 

خواب دیدی که همش از دستت فرار میکنه ...

 

هیچوقت براش گل رز قرمز نگرفتی چون بهت گفته... بود همش دروغه تو هم

نخواستی فکر کنه تو دروغ میگی آخه از دروغ متنفره ...

 

وقتی اون رو می بینی با لبخند بهش میگی خیلی خوشحالی که امروز میبینیش ...

 

ولی اون ...

 

سرش رو بلند می كنه و تو چشات زل میزنه و بهت میگه

 

اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كنی !

 

دنیا رو سرت خراب میشه

 

همه چی رو ازت می گیرن همه خوشبختیهای دنیا رو

 

من … من من  بهش می گی

 

از جاش بلند میشه و خیلی آروم دستت رو میبوسه میذاره رو قلبش و بهت میگه

 خیلی دوستت دارم وبرای همیشه تركت می كنه

 

دیگه قلبت نمی تپه دیگه خون تو رگات جاری نمیشه

 

یه هویی صدای شكستن چیزی می آد

 

دلت می شكنه و تكه های شكستش روی زمین میریزه

 

دلت میخواد گریه کنی ولی یادت می افته بهش قول داده بودی که هیچوقت به

 خاطر اون گریه

نمیکنی چون میگفت اگه یه قطره اشک از چشمای تو بیاد من خودم رو نمیبخشم ...

 

 

دلت میخواد بهش بگی چقدر بی رحمی که گریه رو ازم گرفتی ولی اصلا هیچ

 صدایی از گلوت در نمیاد

 

بهت میگه فهمیدی چی گفتم ؟با سر بهش میگی آره!...

 

وقتی ازش میپرسی چرا؟؟؟میگه چون دوستت دارم!

 

انگشتری رو که تو دستته در میاری آخه خیلی اونو دوست داره بهش میگی مال تو ...

 

ازت میگیره ولی دوباره تو انگشتت میکنه  میگه فقط تو دست تو قشنگه.

 

بعد دستت رو محکم فشار میده و تو چشمات نگاه میکنه و...

 

بعد اون روز دیگه دلت نمیخواد چشمات رو باز نمی كنی

 

آخه اگه بازشون كنی باید دنیای بدون اون رو ببینی

 

تو دنیای بدون اون رو می خوای چی كار ؟

 

و برای همیشه یه دل شكسته باقی می مونی

 

دل شكسته ای كه تنها چاره دردش تویی


نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 16:6 توسط فاطمه | |

دمش گرم …

باران را می گویم،

به شانه ام زد و گفت:

“خسته شدی …

امروز را تو استراحت کن…

من به جایت می بارم.

 

نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 15:49 توسط فاطمه | |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت